به سمت میدان که میرفتم خردادبود ماه سوم بهار بادهای اردیبهشت آهسته و آرام خودرا به کوچه ی بن بستی رسانده بودند که تنها بازمانده جنگ خسته وزخمی خودش رابه یکی ازخانه هایش رسانده بود به میدان که رسیدم هنوزبوی باروت و خون پخته ی انسان درهوا بود سربازهای نصفه و نیمه بامقداری خاک و پرچم درون کلاه خورهای سوراخ فرورفته و تمام شده بودند درتمام میدان تنها یک خشاب دیدم که یک تیردرخودش داشت تنهاسرباز بازگشته به کوچه بن بست بایدبه میدان برگردد هنوزیک تیرشلیک نشده میدان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

...ممنوع!!! مرجع تخصصی نقد و بررسی عطر هر چی که بخوای پرسش مهر 18/ وبلاگ زیباترین کلام استخدام امروز همشهری تخفیف دونی